@@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@

ساخت وبلاگ
يه روز من ودخترعمم آينازبيکاربوديم.فکرکرديم که چيکارکنيم که يه کم بخنديم!خلاصه تصميم گرفتيم مزاحمى زنگ بزنيم!آينازگوشيشوآورد ويه شماره ازخودمون پرونديم وزنگيديم!يهويه پسره برداشت!آينازگفت:ببخشيدآقامرتضى؟لامثب پسره گفت بله خودم هستم بفرماييد!دخترعمم هول کردنميدونست چى بگه گفت:ولى فکرکنم شمانباشين!واى خدا!ديگه دل وروده واسم نمونده بود!حالاخوبه قبلش بهش گفته بودم که چى بگه ضايع نشيم!خلاصه جاتون خالى کلى سوتى داديم!به جايى که بنده خداآينازبخنده اون پسره روده برشد! @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 190 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 19:18

عاقا ما یه دوستی داریم آی کیو در حد تک سلولیای نئاندرتال
با یه وانت داریم میریم از باشگاهشون تشک برداریم بیاریم
حالا راننده وانتی نیم ساعته راه رو اومده تا نزدیک باشگاه میگه طناب ندارم برا بستن تشکا
منم زنگ زدم میگم رضا کجایی ؟
میگه رامین جایی میخوام از خونه بزنم بیرون بیام باشگاه کمکتون
بهش گفتم بی زحمت با خودت طناب بیار ماشینه طناب نداره و اونم گفت باشه چشم
ده دقیقه بعد دم در باشگاه رسیدیم دوست گل منم اومده میگم رضا طناب آوردی دیگه ؟
زد تو پیشونیش گفت آی یادم رفت
کلا شخصیت باباشاه سریال قهوه تلخ برگرفته از شخصیت این دوستمه
بعد پنج سال دانشگاه رفتن الان فوق دیپلم گرفته قراره برای جلبکهای دریایی مهدکودک بزنه
فرستنده : مشتاق لبخند
@@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 188 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 19:12

اندر حکایات گوشی موبایل،داریم که....
مامانم دیده دوستش یه دونه از این گوشیا که اندازه نون بربریه دستش گرفته، بعد یه عکس خوش تیپ از شوهرشم گذاشته روی صفحه ش!
اومده میگه خاک تو سر من که نه یه گوشی خوب دارم نه این (اشاره به بابابم که اون اتاق بود) یه قیافه دست و درمون داره که عکسشو بذارم رو گوشیم! 0_o @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 164 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 19:09

یـه روز سـر درس ادبـیـات دوتـا از بـچـه هـا داشـتـن ور مـیـزدن
یـهـو دبـیـر قـهـر کـرد گـفـت:
دیـگـه درس بـهـتـون نـمـیـدم از کـلـاسـای دیـگـه جـزوه بـگـیـریـد.
و نـشـسـت سـر جـاش.
مـا هـم بـدون هــیچ گـلـه ای خـیـلـی شـنـگـول نـشـسـتـیـم فـک
زدیـم.
بـعـد 5 دیـقـه دبـیـر پـاشـد کـتـابـشـو بـرداشـت گـفـت:
خـیـلـی خـب درس مـیـدم... ولـی بـار آخـره کـه مـیـبـخـشـم!
یـنـی پـاهـامـونـو مـیـکـوبـیـدیـم زمـیـن کـه نـخـندیـم ولـی هـمه
مقنعه ها جوییده شد...
یـکـی نـبـود بـش بـگـه:
عـاخـه دبـیـر مـلـوس مـن ، تـو بـه چـه امـیـدی واس مـا شـرط مـیـذاری؟!!!

فرستنده : vorujak ☺ dezfulak
@@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 138 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 19:01

امروز با خانواده تو خونه نشسته بودیم،بعد داشت تبلیغ کانون قلم چى رو نشون میداد،یدفعه خاله بنده اومد نظر بده،گفت این تبلیغ قانون کلم چى ...،
بنده خدا دیگه حرفشو نزد،ما که داشتیم میمردیم از خنده.

نظر بدید هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه رو اب بخندی

@@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 184 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 18:53

اقا امروز ریاضی داشتیم،معلم ریاضیمون هم از اون ادمشه
چند نفر از دانش آموزای کلاسهای دیگه هم رفته بودن تو حیاط مدرسه و واسه رزمایش آماده میشدن
با صدای بلند از جلو نظام میگفتن و معلم ما هم تمرکزش بهم میخورد، به من گفت که از پنجره بهشون بگم که با صدای آروم تر داد بزنن
منم رفتم پشت پنجره گفتم:از جلو نظام،اونا اینبار با صدای بلندتر گفتن:الله
اینبار دیگه بدتر تمرکز معلم بهم خورد و کلاس هم منفجرید
هیچی دیگه،نامرد دستش سنگین بود......بدنم کوفته شده
لامصب من خواستم کلاستو از اون سردی و بی روحی بیرون بیارم،این بود جواب کارم
منم نشانه ی اعتراض کلاس رو ترک کردم(البته مدیونید اگه فکر کنید اون بیرونم کرد)

نظر یادتون نره

@@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 153 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 18:50

آقا (بله ما با سوادیم!) شاید باورتون نشه ولی یه ساله بابای ما، ما رو گذاشته سر کار!
از پارسال میخوام گوشی بخرم، هی امروز و فردا... تا نزدیک عید شد!
گفت دم عید گرون میشه، بذار بعد عید یه گوشی خوب..!
بعد عید شد گفت چ عجله ایه، دولت میخواد عوض شه، بذار ببینیم چکار میکنه، شاید قیمتا بیاد پایین.
4 ماهم از اون زمان گذشت، بعد گفت بذار نتیجه مذاکرات ژنو بیاد، شاید تحریما رو بردارن!!!
دیشب می گم خدا رو شکرررررر نتیجه مذاکرات اومد! فردا بریم بخریم؟؟ میگه صب کن حالاااا! یه 4-5 روز بگذره رو جنسا تاثیر بذاره....!!!!
حالا دارم تخمین می زنم این 4-5 روز چند ماه می کشه! :|
اگه کسی خواست بره تو پرورشگاها دنبال گذشته ش بگرده بگه منم باهاش برم.....!! :/
@@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 181 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 18:45

آقا (بله ما با سوادیم!) شاید باورتون نشه ولی یه ساله بابای ما، ما رو گذاشته سر کار!
از پارسال میخوام گوشی بخرم، هی امروز و فردا... تا نزدیک عید شد!
گفت دم عید گرون میشه، بذار بعد عید یه گوشی خوب..!
بعد عید شد گفت چ عجله ایه، دولت میخواد عوض شه، بذار ببینیم چکار میکنه، شاید قیمتا بیاد پایین.
4 ماهم از اون زمان گذشت، بعد گفت بذار نتیجه مذاکرات ژنو بیاد، شاید تحریما رو بردارن!!!
دیشب می گم خدا رو شکرررررر نتیجه مذاکرات اومد! فردا بریم بخریم؟؟ میگه صب کن حالاااا! یه 4-5 روز بگذره رو جنسا تاثیر بذاره....!!!!
حالا دارم تخمین می زنم این 4-5 روز چند ماه می کشه! :|
اگه کسی خواست بره تو پرورشگاها دنبال گذشته ش بگرده بگه منم باهاش برم.....!! :/
@@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 180 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 18:45

**--اطلاعیه ی مهم سایت خاطره --**

از شما عزیزان بابت دیدن این وبلاگ ممنونیم .

لطفا خاطراتی که دوست دارید دیگران هم ببینند در نظرات این ژست قرار دهید

@@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@...
ما را در سایت @@@($# دهکده ی خاطرات#$)@@@@ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : م. عیسی nowto بازدید : 170 تاريخ : جمعه 8 آذر 1392 ساعت: 17:47